سلام.میخوام تو این بخش اخبار جالب ،مفید و از همه مهمتر خوندنی به خوردتون بدم.البته تا جای ممکن محقق و راوی خبر خودمم و فقط عکسها و براتون پیدا میکنم که اونم تا جای ممکن سعی میکنم عکسهاییو بذارم که تو هر وبی نباشه.شاید تاریخ بعضی از اخبار گذشته باشه اما از اونجایی که بعضی از اخبار بعد از گذشت زمان باز هم جالبه براتون میذارم و البته سعی میکنم  تاریخ اخباری که کمی قدیمی تر هست و زیر نویس کنم.خلاصه این که با نظراتتون منو تو اداره این صفحه کمک کنین چون کمی در ایجاد این پیج مشکوکم.این صفحه و بیشتر برای این گذاشتم که شاید بهتر باشه کمی از روزمرگی دربیایم و با خوندن اخباری حتی گاها" غیر مهم حالمون ا قبل بهترتر شه. من که اینطوریم. و اینکه مخاطبی که با پیجهای دیگم حال نمیکنه  هم بتونه ا وبم لذت ببره .

امروز در سایت ایران ناز با مطلبی مواجه شدم که خیلی غمگین شدم.شهاب عسگری بازیگر و دوبلور مهربون سینما که باهاش تو فیلم دستهای آلوده کلی خاطره داریم و کلی حرصمون داد فلج شده.طبق خبر از ایران ناز و

به نقل از شهاب عسگری"

به خاطر اشتباه یك پزشك آلمانی ستون فقراتم عفونت كرد و كیستی در اولین مهره ستون فقرات جمع شد. با رخ دادن این اتفاق حدود 45 درصد از سمت راست و چپ بدنم فلج شد.برای دیدن دوستان و اعضای فامیل خود به ایران بازگشتم و طی روزهای آینده باید برای ادامه درمان به كشور آلمان برگردم.در حال حاضر با واكر راه می‌روم و فلجی من ربطی به سكته مغزی و قلبی ندارد و علت آن به اشتباه پزشكان آلمان در گذاشتن فنر برمی‌گردد. البته امیدوارم با درمان و فیزیوتراپی از درصد فلجی من كم شود. به خاطر اشتباه یك پزشك آلمانی ستون فقراتم عفونت كرد و كیستی در اولین مهره ستون فقرات جمع شد. با رخ دادن این اتفاق حدود 45 درصد از سمت راست و چپ بدنم فلج شدوی ادامه داد: برای دیدن دوستان و اعضای فامیل خود به ایران بازگشتم و طی روزهای آینده باید برای ادامه درمان به كشور آلمان برگردم.

پ.ن:"ا تمام دوستانی ک این مطلب و میخونن میخوام ک برای خوب شدن اقای عسگری دعا کنن"

 

رضا کیانیان: دنيا برای من تنگ است، می‌خواهم چند بار زندگی کنم و چند بار بميرم

رضا کیانیان: دنيا برای من تنگ است، می‌خواهم چند بار زندگی کنم و چند بار بميرم   منبع خبر : وب سایت تخصصی سینمایی سینمانگار
خلاصه مطلب : رضا کیانیان که این روزها فیلم متفاوت «هیچ کجا هیچ کس» ساخته ابراهيم شيبانی را برپرده سینماها دارد، در دانشگاه صنعتی شریف خاطره جالبی از دکتر الهی قمشه ای را بازگو کرده است.
علت درج این خبر هم اینه که من بدجوری با اقای کیانیان موافقم.دلم میخواد یه زن بد باشم دلم میخواد یه زن سنتی باشم دلم میخواد یک سنت شکن به معنای واقعی کلمه باشم دلم میخواد مثل یک مدل پر از دردسر باشم دلم میخواد اروم بمیرم و راحت شم.در کل دلم میخواست تو امریکا بدنیا اومده باشم
 
رضا کیانیان که این روزها فیلم متفاوت «هیچ کجا هیچ کس» ساخته ابراهيم شيبانی را برپرده سینماها دارد، در دانشگاه صنعتی شریف خاطره جالبی از دکتر الهی قمشه ای را بازگو کرده است.

به گزارش پارس توریسم، كيانيان گفته: يک روز در فرهنگسرای ارسباران دکتر الهی قمشه ای را ديدم که با چند نفر همراه بودند. پس از سلام احوالپرسی خطاب به همراهانشان گفتند: فکر می کنيد آقای کيانيان با ما چه تفاوتی دارند؟ .... تفاوت اصلی اين است که ما تنها يک بار زندگی می کنيم و او چندبار.

کيانيان ادامه داد: فکر می کنم دليل بازيگر شدن من همين باشد؛ دنيا برای من تنگ است. من می خواهم چند بار زندگی کنم و چند بار بميرم.

 

ضمن عرض تسلیت با کمی تاخیر نسبت ب پر پر شدن نا جوانمردانه سه کوهنورد شجاع و پر صلابت ایران در زیر نامه ای ک ایدین بزرگی یکی ا این سه کوهنورد قربانی بیخیالی همیشگی مسئولین ایران ک ب دوستش پرستو ابریشمی داده بود تا بعذ از صعودش اونو منتشر کنه میخونین.فقط قبل ا خوندن ی سوال برام پیش اومده ک اگه جوابشو میدونین بم خبر بدین.اگه یه آدم با مقدار زیادی پشم و پیلی و تعدادی انگشتر عقیق ک هر چه درشت تر بهتر و تسبیح چن میلیونی و قرآنی ک ریاکارانه زیر بغلشه و ترجیحا" پیرهنی ک روی شلوارش قرارداره و تا زیر باسن کشیده شده و هیکلی گوشتالود میرفت همون قله یا اصلا" نه حتی بالاتر ا اونجا میرفت آیا باز هم حتی جسدش هم پیدا نمیشد؟!!!!!
شاید شما هم حالا دارین مث من پوزخند میزنین و پیش خودتون میگین بالای اون قله رفتن دل شیر میخواد اینهایی ک ازشون اسم برده شد دل شیر ک خوبه دل یه بز و هم ندارن ک بخوان برن و تازه گم هم بشن.در زیر نامه تکان دهنده آیدین بزرگی و میخونین:


«به نام برودپیک، به امید تغییر

من و تو یکی دهانیم، که با همه آوازش، به زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یکی دیدگانیم، که دنیا را هر دم، در منظر خویش تازه‌تر می‌سازد.

نفرتی از هر آنچه بازمان دارد، از هر آنچه محصورمان کند، از هر آنچه واداردمان، که به دنبال بنگریم.

دستی که خطی گستاخ به باطل می‌کشد.

من و تو یکی شوریم، از هر شعله‌ ای برتر، که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست، چرا که از عشق رویین‌تنیم و پرستوئی که در سرپناه ما آشیان کرده است با آمد شدنی شتابناک خانه را از خدائی گمشده لبریز می‌کند.

شاملو

آیدین بزرگی در یکی از صعودهایش به کلکچال

این ماییم، دوباره اینجاییم. با هم هستیم ولی تنهاییم. اینجاییم نه از برای خودخواهی، نه از برای خودنمایی، اینجاییم از سر عشق، اینجاییم از سر شور، از سر غرور. اینجاییم از برای رشد، از برای اوج، از سر جنون، اینجاییم برای پایان، پایان یک آغاز، پایانی که آغازی بلند پروازانه تر را نوید دهد.

پایانی که پایان نیست، که شالوده ی آغاز است، که پشتوانه ی آغاز است، که تیر خلاصی است بر نتوانستن ها، بر خود کم بینی‌ها، بر در حصار ماندن‌ها، بر گرفتار تکرار شدن ها. آری تیر خلاصی است بر ماندن ها، نرفتن ها، نرسیدن ها، غروبی است برای این فرسایش ها و طلوعی است برای ریشه زدن ها، برای شکوفه دادن ها. بوی خوش تغییر است و مهر ابطال است بر راکد بودن ها.

می خواهیم مال خودمان باشد، راه خودمان باشد، مسیر خودمان باشد، طناب خودمان باشد، از نفس و عرق خودمان باشد. می‌خواهیم توانستن را معنی کنیم، می خواهیم تغییر را زندگی کنیم، می خواهیم خواستن را بفهمیم، خواستن را بخواهیم. می‌خواهیم روی آن بزرگ مردی را سفید کنیم که مویش در این راه سفید شد، که قلبش در این راه شکست، که روحش در این راه درد کشید. می خواهیم پیرمردی را شاد کنیم که بغض به گلو نشسته اش فریاد شد، و فریادش به دادگاه برده شد. می‌خواهیم راهی را برویم که درست است، که رو به اعتلاست. می خواهیم طعنه بشنویم، مسخره شویم، مضحکه شویم، پول هایمان را هدر بدهیم، بدویم، گریه کنیم، خطر کنیم. می‌خواهیم کوهنورد باشیم، می‌خواهیم میراث بران شایسته ای باشیم، نمی خواهیم زیر چتر زور باشیم، نمی خواهیم کور باشیم.

آری، ما اینجاییم، تا یادی از کوهنوردی اینک مرده ی کشورمان کنیم، تا کوهنوردی مان را دوباره ورق بزنیم، تا یادگاری از خودمان به جا بگذاریم، توشه ای برای کوهنوردان آینده ی کشورمان. اینجاییم تا بر تن یک کوه هشت هزار متری یادگاری خودمان را بنویسیم، نام ایران مان را حک کنیم، اینجاییم تا دوباره زنده شدن را زمزمه کنیم.

چه کسی است که بتواند جلوی عزم ما بایستد؟ عزم ما از ذره ذره‌ی وجود کوهنوردان ایران است. عزم ما بی پولی را نمی‌شناسد، عزم ما خطر را می‌هراساند، عزم ما نیازی به اجازه‌ی پشت میز نشینانی ندارد که خود را رئیس و سرپرست می دانند، که خود را تافته ی جدا بافته می دانند، که خود را نخبه می پندارند، که خود را کوهنورد می دانند، که آنان اند که محتاج عزم مایند، که آنان اند که زیر چتر مایند. عزم ما نامه و گواهی و مجوز شورا نمی‌خواهد.

عزم ما ریشه در ذات ما دارد، ریشه در پیشکسوتان ما دارد، ریشه در عمق وجود آنانی دارد که زندگی شان را وقف کوهنوردی این کشور کرده اند. عزم ما عزم جوانی است، عزم پرواز است. عزم ما عاشق است، شکست را نمی شناسد، کارشکنی را نمی فهمد، استهزا را عار نمی داند، طعنه را ننگ نمی شمارد، عزم ما فقط آنجا را می بیند، راس آن ستیغ بلند را.

گفتم ما تنهاییم. ولی نه، ما تنها نیستیم. هزاران چشم به راه ماست، هزاران دست دعاگوی ماست. چشمان مادرم، دستان پدرم، نگاه دوستانم، همه پشتوانه ی ماست. ما تنها نیستیم، چند دهه کوهنوردی پر افتخار پشت ماست، این همه کوهنورد نو جو و نو طلب پشت ماست. پشتوانه ی ما ارز دولتی نیست، حکم قهرمانی نیست، مقام نخبگی نیست. پشتوانه‌ی ما های و هوی نیست، جنجال نیست، مصاحبه نیست، تلویزیون نیست. پشتوانه‌ی ما باربر بیچاره نیست، کپسول اکسیژن نیست، طناب ثابت نیست.

پشتوانه ی ما عرق جبین ماست، صدای نفس نفس زدن های ماست، بغض در گلوی ماست، اشک حلقه شده در چشم ماست. پشتوانه ی ما سکوت ماست، صبر ماست. پشتوانه ی ما تویی، تو که چند سال تلاش ما را شکست ندانستی. پشتوانه ی ما تویی، نه آن حسودی که از ضعف خودش ما را مسخره می‌کرد، نه آن ضعیفی که خودش جسارت پیمایش صد متر را در طناب خودش ندارد، نه آن کسی که هیمالیانوردی اش در یومارش خلاصه است، نه آن کسی که قهرمان دروغین است.

پشتوانه ی ما تویی، تو که با نگاهت، تو که با صدایت، تو که با امیدت، با امیدت به آینده ای روشن برای کوهنوردی این مملکت، ما را راهی می کنی. پشتوانه ی ما تویی که صد متر راه از مسیر اعتلا را بر هزاران متر راه از مسیر تکرار ترجیح می دهی.

می گویند نمی‌توانید، می گویند کشته می‌شوید، می‌گویند شما را چه به این کارها! نخبگان ما نتوانستند، شما که اصلا نخواهید توانست. می گویند راهتان را می بندیم، پایتان را می گیریم. می‌گویند هیمالیا مال ماست، صعودش هم مال ماست، افتخارش هم فقط مال ماست، کیف و کوکش هم مال ماست، عشق و حالش هم مال ماست. می گویند بروید چند ماه دیگر جواب نامه تان را می دهیم، می گویند مگر بچه بازیست، مگر به این آسانی است! می گویند آنجا هییییییییییمااااااااااالیییییییییاسسسسسسسسست، توچال نیست!

می گوییم بترسید، دیر یا زود سردمداریتان به پایان می رسد، می‌گوییم این صعود برای شما کابوس است و این کابوس رویای ماست. می گوییم نتوانستن برای ما ننگ نیست، قله برای ما هدف نیست. می گوییم جرات نداشتن ننگ است، هراسیدن ننگ است، درجا زدن ننگ است. می گوییم آری هدف قله نیست، هدف اعتلا است، هدف تجربه کردن است، هدف دیدن است، لمس کردن است، هدف آموختن است، از شکست درس گرفتن است.

تیم اعزامی گروه آرش به پاکستان

می گوییم به شکست های ما بخندید، از ته دل، از سر کیف، نوبت ما نیز می رسد، آن زمانی که شکست های قبلی مان مانند نبردبانی ما را به بالای بالا می رساند. می گوییم اینک بخندید، خنده ی شما هرچه بلند هم باشد در آن پایین ها مانده است.

می گوییم ما از آن بالا به شما می‌خندیم، از آن بالا همه صدای ما را خواهند شنید، همه پیام ما را خواهند گرفت. می‌گوییم این پاداش ماست، این نتیجه ی صبر ماست، نتیجه ی پایمردی ماست، نتیجه ی جرات کردن ماست، نتیجه ی اشکهای ماست، نتیجه ی چند دهه کوهنوردی ماست که شما پایتان را بر گلویش گذاشتید، نمی‌گذارید بلند شود، نمی‌گذارید نفس بکشد. ولی ما از آن بالا پا بر گلوی شما خواهیم گذاشت، ما از آن بالا شما را پایین خواهیم کشید، ما از آن بالا ترانه ی زندگی را برای کوهنوردی مان خواهیم خواند، دست در دست هم، غرق شادی، غرق غرور، غرق افتخار.

نه ما تنها نیستیم، این کوه با ماست، هنوز هم در عکس هایمان کنارمان ایستاده، هنوز هم نگاهش که می‌کنیم صدایش را می‌شنویم. ما را می خواند، به مکتب خانه ی عشقش، به مدرسه‌ی زندگی اش، مدرسه ی کوهنوردی اش. مشتاق آموختن است، آموختن جسارت، آموختن خود باوری، آموختن پیشرفت. ما را می خواند به بهشت گم شده اش، ما را می خواند با همه ی بادهای سهمگینش، با همه ی بهمن های مهیبش، با صدای خرد شدن یخهایش. با آن که بر همه ی دنیای اطرافش محیط است، با آنکه همه را از بالا می بیند، اما ما را می خواند تا محاط ما شود، ما را می خواند تا خودش را خاک پای ما کند. نه به این خاطر که ما کسی باشیم، نه به این خاطر که ما در مقابلش عددی باشیم، که خود می دانیم در دریایش مثل حبابی هستیم و در آسمانش کمتر از ذره ی کاهی.

ما را می خواند چون می داند در فضای ماتم زده و درمانده ی کوهنوردی کشورمان، فقط اوست که می تواند دست ما را بگیرد. ما را می خواند چون می داند به او پناه آورده ایم، ما را می خواند چون می داند که ما فرعیم و اصل صدها یا شاید هزاران کوهنورد جوانی هستند که باید با مرام و مکتبش تربیت شوند. ما را می‌خواند چون خودش بزرگ است، رو به بالاست و از سر به زیر بودن ها خسته است، ما را می خواند چون جسارت تعرض به حریمش را داشتیم، چون پیام ما پیام ما نیست، پیام کوهنوردان ایران زمین است، پیام تغییر است.

نه این ما نیستیم. تنها هم نیستیم. این شمایید. شما که این راه را ادامه خواهید داد، شما که این تفکر را زنده نگه خواهید داشت، شما که فریب تکرار را نخواهید خورد، در باتلاق عاشقان میز و صندلی فرو نخواهید رفت. این شمایید که غرور مایید، که پیشران مایید، که انگیزه ی مایید. این دستان شماست که دعا گوی ماست، که خیرخواه ماست. این شمایید که همیشه زنده خواهید ماند، که آینده متعلق به شماست، که آینده متکی به شماست. آری این شمایید، فقط کافیست بخواهید، بهترین ها را، رشدکردن ها را، بالاترین ها را، اولین ها را.»

 

 مث همیشه برای دیدن تازه های بیشتر برین ادامه مطلب٪