جملات این سطر و بعد از جملات سطور پایین نوشتم.فقط خواستم بگم نخواستم خودمو معرفی کنم.یه کم حرف بود.کمی تخلیه در عصر جمعه.

مدتی که به بی حالی رسیدم.به نقطه صفر.حوصله هر چیزیو دارم غیر از دانشگاه.در عین حال عاشق همین درسم. نمیدونم چیکار کنم.نمیدونم چطور میتونم بلند شم.انگار یهو پرط شدم.مث یه سیگار زیر یه کفش به اعماق یه اسفالت سفت بی انعطاف فشرده شدم.دارم چرط میگم.چیزی که سفت که اصلا" انعطافی نداره که بخواد عمقی داشته باشه.یکهو هویتمو ا دست دادم.هیچکی دیگه من و نمیشناسه. به جا نمیاره.نمیدونه من دنیام.بعضی که دور ترند تا میبینند فکر میکنند ۲-۳ تا بچه پس انداختم که اینقدر سرم پایین.دیگه از اون همه جاه طلبی و غرور خبری نیست.منم و من.در عرض دوسال (فقط و فقط با تکیه به همون روح بلند پرواز و قوی که هر کسی که مخالف اهدافش بود و به هر قیمتی که میخواست باشه پس میزد)به همه چیزی که میبایست و حتی بیشتر تو سن ۲۲ سالگی رسیدم.ماشین خریدم.(کاملا" ا پول خودم) شرکتی که توش کار میکردم و ورشکست شده بود تو زمینه تبلیغات بود خودم به تنهایی رفتم اداره ارشاد کاراشو انجام دادم  شرکتم و به ثبت رسوندم.خنده داره که سن تمام پرسنل مرد و زنم(۶ نفر) از من کم تر بود.حتی وقتی به اداره کاریابی سپردم برام نیرو بفرسته دوستان زمان دبیرستانم به پستم خوردن(شهر زندگی من مث اکثر شهرهای ایران کوچک و در ۹۰٪مواقع افراد برای بار دوم و بلکه چندم هم همدیگر را میبینند) سونیا در قالب گرافیست و رویا بازاریاب.تازه داشتم جون میگرفتم داشتم حاصل زحمات نوجوونیمو تو اوج جوونی میدیم.مسافرتهامو خریدام شروع شده بود.شده بودم مرجعی برای نشان دادن راه موفقیت(در جمع دوستان و اشنایان)نمیدونم شاید خیلی مغرور شدم شاید یادم رفت خدا اون بالاست من که چیزی از غرور کاذب یادم نی اما شاید داشتم و یادم نی.شاید چشم خوردم شاید فکر کردم زیادی قویم داشتم زیادی دهن کجی میکردم داشتم زیادی میگفتم گور بابای همه هرکی خواست همین جوری بپذیرتم اگه نخواست هرررررری.نمیدونم شاید هم اصلا" اینها نبود بخدا هیچ کدوم از اینها نبود اما خبر نداشتم هر آدمی هرچند سرسخت یه جایی مشتش وا میشه.یه جایی روحیه شکننده و زنونت رو میشه.یه جایی زن میشی.ظریف میشی.میخوای تکیه کنی نمیخوای دیگه خودت قوی باشی .بهتره بگم میخوای یه زن مث خیلیهای دیگه باشی.نمیخوای هدیه تهرانی باشی نمیخوای شخصیت زن فیلم آنی هال باشی میخوای عشوه بیای میخوای الکی خودتو ناتوان جلوه بدی بگی زورم نمیرسه نمیتونم خطر داره میخوای خودت نباشی بگی نمیدونم نمیتونم از من خارج همین جمله هایی که غریزه ی میل به وابسته بودنو ضعیف بودنتو (قبول کنید ۹۷٪ زنان میل به ضعیف نشون دادن خود دارند)ارضا میکنه و شاید یکی این وسط میخواست بهم بگه در عرض ۱۲ ماه میکوبم رو یه آسفالت سفت.هم تو رو هم غرور و شخصیتتو هم موقعیتتو.و بهت نشون میدم که تو هم مث خیلیها که سرزنششون میکری و حالشو نمیفهمیدی یه جایی یه جوری به خاطر یکی ا همه چیز خودت میگذری.از شرکتت،از موقعیتهات،از خونوادت،منزلت و شانت،و از همه مهم تر غرور و خودت.بعله خودت.خود خودت.

مدتهاست که خودم نیستم.فک کنم یکسال باشه.چون یکسال و نیم طول کشید و من تونستم ۶ ماه اول خودمو حفظ کنم.منم و از دست ندم.نذارم من من تغییر کنه.اما حالا.......................

حال پارسال تا امسال من قابل قیاس نیست.پارسال من خانم رعوف بودم که شرکتش در عرض شش ماه آنچنان ترکوند که رئیس ارشاد احضارم کرد که زیادی تو چشمین.تو آگهی نامه هاتون چرا از جمله(زیادی عاقل بودن کار عاقلانه ای نیست)استفاده کردین؟داد همکارا دواومده.زیر ذره بینین.و حتی یکبار به یمن زیرآب زنی همکاران اخطار رفتم.

اما حالا .......... ۶ ماه و نیم که شرکتم و رها کردم.چند ماه اول هنو یکسره مشتریا و همکارا سراغم بودن اما کم کم اونا هم رفتن.بعد یه مدت هم اون.من الان هیچی ندارم.امتحان کارشناسیمو نتونستم بدم.نمیدونم کمر خم شدمو چطور میتونم دوباره صاف کنم تا بتونم شرکتم و دوباره شروع کنم.نمیدونم کجام .راحت بگم از من فقط نگاه های سرزنش بار اطرافیان و بی پولی و شکست و جالی(ماشینم)و کمی غرور مونده و کلی حرف که هنوز جرات زده شدن ندارن.