یکی استفراغم کنه

من تصمیم گرفتم علف باشم.یه جانداری  که له شدنش زیر پای این و اون و ندید میگیره.سکوت میکنه.بازم حرفی نمیزنه.از اینکه یه مشت حیوون که نه احساسی براشون مهم هست ونه حالیشونه و اصلا اسم این جاندار سیخ سبز رنگ و هم نمیدونن ، بیان از جا بکننش و تو  دهنشون حسابی مزه مزه کنن و تازه بعد از کلی مزه مزه کردن بهش رحم میکنن و نوشخوارش میکنن و پسش میدن،نارحت نیست.نباید هم باشه.علف یه برگ برنده داره و اونم نوشخوار شدنشه.حداقل میدونه بعد از له و لورده شدنش یکی نوشخوارش میکنه و پرطش میکنه تو جوبی جایی.حالا منم تصمیم گرفتم یک علف باشم.میخوام حیوونای دور و برم و ندید بگیرم.ببینم دارن چه جوری روم لگد میکنن،چه جو ری دارن روم والیبال بازی میکنن و له شدنم ببینم و هیچی نگم.از حیوونای دور و برم انتظار دارم  ، با من حداقل در حد یه علف برخورد کنن.حداقل نوشخوارم کنن.بذارنم به حال خودم.تو جوبی جایی.برای بقیه حیوونا هم اصلا مهم نباشه که من کجام و چقدر تهوع برانگیزم.بازم یکی دیگه بیاد و بخورتم و لای دندوناش لهم کنه بعد با زبونش خلال دندون کنه و ذرات وجودمو از لای دندونش در بیاره و نوشخوارم کنه به حال خودم.حیوون 4 پا خیلی بهتر از دوپا هس.حداقل 4 پا دوباره ب زمین و طبیعت پسم میده اما اون دوپا هروقت لای دندوناش لهم کرد دیگه پسم نداد.جوید و جوید و جوید و آخرشم قورتم داد و من و برای همیشه تو دل خودش حبس کرد.دیگه به خودم پسم نداد. دارم کم کم خودمو فراموش میکنم.یادم رفته جای اصلیم کجاست و باید ب کجا برم.هرکی لهم کرد بجای اینکه رهام کنه به حال خودم ، قورتم داد.و من مدتهاست تو دل این و اون حبسم.هرچی  دست و پا میزنم کسی پسم نمیده.دلم برای خودم تنگ شد.من تو دل خیلی ها به اجبار حبسم.خیلی ها به زور قورتم دادن ،پدر و مادرم،دوست پسرم،cigar،کارم، حتی گاهی مردم.من دارم خودمو فراموش می کنم........... . دلم میخواد یکی نوشخوارم کنه........

حال این روزهای من.....

وقتی دلم شکست.......

یه وقتایی برای آدم پیش میاد ک دیگه انرژی شو تو زندگی از دست میده.انگار دیگه توان دوییدن نداری دلت میخواد بخوابی یه خواب خیلی عمییییییق.هرچی هم رو صورتت اب می پاشی ک این خواب لعنتی از بین بره نمیشه ک نمیشه.هرچی به زور میرقصی خودتو میزنی یه بیخیالی اما نمیشه که نمیشه.آخرش دلت میخواد بخوابی.و همین کارو هم میکنی.در هر صورت آخرش می خوابی.چون دیگه توان نداری.اصلا انگار تو خوشحالیت یه نشد بزرگ وجود داره.گاهی پیش میاد ک خیلی خسته ای خیلی.احساس میکنی جسم ظریفت طاقت نداره.احساس میکنی کوه زندگی داره کمر ظریفتو میشکونه.انتظارات جامعه و دیگران از تو ،انتظار همکارات انتظار مدیر عاملت انتظار مدیر داخلیت انتظار کسی ک همراه و دوست زندگیته.اره جای بدش اینجاست ک کسی ک مثلا همراه و عشق زندگیته هم ازت انتظار داره.انتظار داره ک همیشه خوشحال ببینتت کارفرمات دوست داره همیشه کاری ببینتت مادرت دوست داره همیشه منظم ببینتت.پلیس دوست داره همیشه قانونمدار ببینتت.بابا خسته شدم.تو رو خداا یک کم انتظاراتتونو کم کنین.

همراه زندگیم با تو ام میفهمی.اینکه نمیتونم تو محیط کارم به موبایلم جواب بدم دلیل داره.اینکه بعد از سرکار میای دنبالم اما ب قول خودت بر خلاف روزهای دیگه ۳۲تادندونم مشخص نباشه حق منه.عزیزم این حق منه ک هم دلم بخواد کار کنم هم بعد از کارم خسته شم اما افسوس ک تو اینو نمیفهمی و تا منو خسته میبینی میگی مجبوری من ک بهت گفتم نرو سر کار.بابا جان این حق منه ک یه روزایی عصبانی شم.حتی فریاد بزنم.متاسفانه تو زن بودن رو در همیشه مهربون بودن و عشوه گری های مداوم تعبیر میکنی و از طرفی هم از زنای ب قول خودت ریقو و بی عرضه بدت میاد هم خدا رو میخوای هم خرما.بابا جان من ن خدا ام ن خرما.من یک زنم.من دنیام.برات متاسفم که امشب در برابر فریادم فریاد کشیدی.و نفهمیدی که دلم از جای دیگه پره و حرفام فقط یه بهانه جویی بود.درسته هر کی هر اتفاق بدی تو زندگیش می افته به دنیا فحش میده و میندازه گردن دنیا اما من یه دنیای واقعی ام.یه دختر ب نام دنیا که متعلقه به دنیای خودش.عشقم خواهش میکنم اخم هامو تحمل کن.بخاطر هردومون.

مدیر عزیزم با توام.درسته یه موجود اومد و در عرض ۴سال تموم کشورو بهم ریخت هرکی داشتو ورشکسته کرد و هر کی نداشت و زیر زمین فرو کرد.یکی اومد ریییید ب همه چی هر کی هم اعتراض کرد به جرائم مختلف اعتیاد،اقدام علیه امنیت،توهین ب رئیس جمهوری و این خزعبلات با طناب مجازاتش کرد میدونم ک این شرایط وحشتناک اقتصادی تو رو بدجوری بهم ریخت اما مدیر مهربونم ب من نگو ک هیچ وقت دستت موبایل نبینم این حق منه ک از ۸صبح تا 3 ک دارم کار میکنم گه گداری خبر عشقمو بگیرم.مگه ازدواج کردن یا دوست داشتن فقط حق تو و نسل تو بود؟نسل ما شده اخ؟هرجا میریم اولین چیزی ک بهمون میگن مبادا حتی یکبار ب موبایلت دست بزنی.مگه میشه.پس کی نوبت ازدواجم میرسه؟یعنی من حق ندارم در کنار کارم عاشق باشم و نمیگم 10 بار فقط 2 بار طی 5 دقیقه حال همراه زندگیمو بپرسم؟اونوقت تو هم یکسره برام توبیخ نامه میزنی.ریدم ب اونی ک به هممون رید. حق منه ک یه جاهایی مدیر عاملم اجازه بده بیشتر استراحت کنم.اجازه بده دورش بزنم.اجازه بده کم کاری کنم.بابا منم آدمم.مدیر محترم لطفا کمی نفهم باش.

افسر محترم بابا ول کن ما رو .تو ک خودت از مایی.تو ک خودت قربانی این حکومتی.تو ک خودت می دونی گرفتاری داره هممونو از بین می بره.بنداز اون برگه جریمتو.مرده شور تو ببرن ک انگار لباست جد داره.انگار هر کی این لباس میره تو تنش حس قدرت بهش دست میده.فک میکنه دیگه دنیا دست اونه.بابا ریدم ب تو اون لباسسسسسسسسسسسست

پ.ن ۱:  اینها حال و روز خراب من بعد از یک روزی کاریه و البته ادمایی ک هیچ جوره درکم نمیکنن و جامعه ای بدتر از اون

پ.ن ۲:چن وقت پیش تو پیچ خیابون در حالی که آرایش نسبتا غلیظی داشتم و حسابی برای یه مهمونی خوشگل کرده بودم افسر باهام چش تو چش شد و منه احمقم نیگاش کردم، جلومو گرفت .یعنی بهم گفت نیگر دار.منم برای اینکه خوشحالیمو یک جوجه سرباز ک تنش یه لباس سفیده ک رو شونه هاش چن تا علامت دیکتاتوری داره خراب نکنه پا رو گاز کذاشتم و ریدم تو لباس و هیکلش

پ.ن ۳:دوست پسرم لطفا کمی درکم کن.فقط کمی

پ.ن ۴:حالم از این زندگی سگی داره بهم میخوره.کار کار کار پس کی عشق بورزیم؟کی؟فکرکنم این یه تئوری باشه برای اینکه دخترایی مثل ما برای رسیدن ب ارامش و خواسته هاشون تن بدن ب بالا دستی ها.اونا طوری نون و دندون و بین جوونا تقسیم کردن ک هیشکی نتونه به اون چیزی و کسی ک میخواد دسترسی پیدا کنه مگه دست به دامن اونها شیم

پ.ن ۵ :کوروش معلومه کجایی؟خسته شدیم خسته

پ.ن ۶ :شنیدم بلاگفا کلا بلاگ خ.م هست و قبل از اینکه از طرف فیلترینگ نامه ای بیاد خودش فیلتر می کنه.اگه وبم فیل شد آدرس donyaraoof.wordpress.com آدرس جدیدمه

پ.ن ۷: دلم میخواد با صدای بلند گریه کنم جیغ بکشم هرچی فحش و بد و بیراه و عقده تو دهن و البته ماتحتم هست به یکی بگم حتی اگر حقش نباشه و اون محض رضای خدا فقط سکوت کنه و نوازشم کنه.به چنین کسی نیاز دارم

 

پ.ن ۸: حالم خرابه.خیلی.دلم گرفته.موقع نوشتن این پست بی اختیار اشک از چشای خوشگلم میریخت .

مرده شور این مملکتو..........

رعایا جملگی بیچارگان اندکه از فقر و فنا آوارگان اند
تمام از جنس گاو و گوسفندندنه آزادی نه قانون می‌پسندند
برای همچو ملت همچو مردم

نباید کرد عقل خویش را گم

 

اون برگشت!!!!

اونی که از همه داشتم میرفتم آرایشگاه.به سودی زنگ زده بودم که بخاطر من کمی بیشتر بمونه تا برسم.از وقتی ازدواج کرد خونه مشترکش با شوهرش ا خونه ما خیلی فاصله داره.رژلب صورتی  عروسکیمو زدم.کمی جلب توجه میکرد مهم نبود.من تو ماشینم بودم و کسی نمیتونه تو ملک شخصیم برام تصمیم بگیره که چطور باشم.آهنگ نگفتمت نرو شاهین نجفی تو ماشینم بود.خیلی وقت بود که علایقم رنگ طراوت و تازگی به خودشون ندیده بودن.تو ترافیک سنگینی یه نگاهو رو خودم احساس کردم.نمیدونم اصلا" به سنگینی نگاه اعتقادی دارین یا نه.اینکه حواستون نی اما یه دفه احساس میکنی یکی ا یه جایی داره بهت خیره نیگا میکنه.یکی ا دوستام میگفت تو خونه مشغول ظرف شستن بود یهو احساس سنگینی یه نگاهو رو خودش احساس کردم روشو برگردوند دیدهمسایه روبه رویی اپارتمانشون داره ا پنجره بهش نگاه میکنه.این مثال و گفتم تا بدونین اینکه میگم سنگینی یه نگاهو احساس کردم مشغول گفتن یه رمان یا فیلم هندی نیستم.خیلی برام مهمه ک مخاطبم درک کنه ک من سنگینی یه نگاهو تو ترافیک احساس کردم.رومو برگردوندم.شیشه ماشین بغلی کاملا" مشکی و بدون دید بود قسم میخورم که به طرز وحشتناکی سنگینی دو تا چشمو ا پشت اون شیشه ها احساس میکردم.البته تو اون لحظه بیخیال ا این نگاه مسخره ی سنگین رومو برگردوندم گازو گرفتم دیگه ترافیک نبود و راه ها باز بودن.همین حین اون ماشین از سمت راننده یعنی سمتی ک خودم نشسته بودم بهم نزدیک شد و شیشه شو داد پایین.

.

.

.

.

.

خودش بود.همونی که باعث شد بیام تو بلاگفا عضو بشم و در واقع عضو خز ترین کلوب ممکن .همون که باعث آشنایی من با شما شد.همون که رفت و روح منو برای همیشه ی همیشه با خودش برد.چن ثانیه(راننده ها میدونن که چن ثانیه خیره موندن به جای دیگه اونم تو کمربندی چقدر خطرناکه)چشم تو چشم هم در حالی ک رانندگی میکردیم.فهمید تو شوک فرو رفتم.بهم اشاره زد ک بایستم.نمیتونستم.منگ بودم.هزاران هزارررررررررررررر سوال تو ذهنم بود.والبته تنها حسی که تو اون لحظه داشتم نفرت و اعتراض.فک میکنم اگه یکی ا این صحنه فیلم میگرفت میشد بهترین و البته طبیعی ترین صحنه ی یه فیلم عاشقانه البته با کارگردانی وودی الن!.زدم کنار.دیگه رانندگی خطر ناک بود.زد کنار.پیاده شد اومد طرفم.با بی احترامی خاص خودم نذاشتم سوار ماشینم بشه همونطور ک موقع خداحافظی اون با بی احترامی منو حتی به یه رستوران هم دعوت نکردو عین بچه های دبیرستانی دهه ۵۰ تو کوچه!!!! ازم خداحافظی کرد.والبته دروغ نگم دلیل بعدی اینکه دلیل نمیدیدم بدونه که رفتنش باعث شد که گوشیم زیاد زنگ خور پیدا کنه.!!!. به هم خیره شدیم احساس کردم کمی جمع شده.انگار دیگه از اون قد بلند خبری نبود.شایدم من اون موقع ها ا فرط علاقه زیاد اونو اون طوری ک تو ذهنم میخواستم میدیدم!!!ولی جدا ا شوخی یه جوری شده بود.خیره نیگام کرد :چطوری دنی؟! من اما با چشمایی ک ا فرط گشاد شدن بیش از حد درحال منفجر شدن بود شروع کردم با صدای بلند قهقهه زدن.(صدای قهقهه های من اونقدر بلنده ک نظیرشو جایی ندیدین.انقد بلند ک بعضیا بخاطر قهقهه هام هیچوقت اسممو فراموش نمیکنن)شوک داشت نیگام میکرد.دست خودم نبود.بعد این همه مدت اومده بود ک چی؟ بگه اومده بود کجا و درست کنه.اصلا" چیکارم داشت.من که تازه حالم داشت خوب میشد.من که تازه همه چیو فراموش کرده بودم.من که تازه به این تنهایی عمیق درونم عادت کرده بودم.اینها حرفایی بودن که بعد از خارج شدن از اون شوک عصبی بهش گفتم.احساس میکردم همه چی یک رویاست.احساس میکردم وجودخارجی نداره.تازه فهمیدم چرا بعضیا میگن انگار داشتم خواب میدیم.بخدا تازه فهمیدم همه این چیزا یعنی چی.گف بریم بشینیم تو ماشین.مطمئنا" ماشین اونو ترجیح میدادم.بخاطر همون دلیل قبلی ک گفتم.حالا نوبت اون بود.بماند چه عکس العملی نشون داد................من شروع کردم به گفتن ا نفرت عمیقی که نسبت بهش دارم.بهم گفت ک چن هفتس ک ا در خونه تعقیبم میکنه و هربار گمم میکرد.باز خدا رو شکر گمم می کرد!!!!!.بهش گفتم موبایل ندارم.بعد از اروم گرفتن در حالی ک من هنوز نسبت بهش پر ا کینه بودم و البته نفرت قرار شد فردا شب سفره خونه....... همو ببینیم.رفتم ک تند تر برخورد کنم.رفتم که اینبار بلند تر جیغ بکشم و بهش بگم که ازش بیزارم.رفتم.برام کلی هدیه خریه بود.از وسایل ارایش و گل بگیرین تا ضبط ماشین!!!!آخه ضبط ماشین من فقط سی دی صوتی و میخونه وام پی تری و نمیپذیره.حالا فک کنین تو ماشینم چن تا سی دی موجودهو پر از نگاه عاشقانه.اما من همچنان سر سخت.هدیه ها و ب زور بهم داد.دروغ چرا منم بدم نیومد برشون دارم هم بهشون نیاز داشتم هم ....هم ...وظیفش بود خو. گفت باز هم فک کن.تو این یه هفته ای کم و بیش همو میدیدیم.چرا دروغ بگم.پسری که حداقل به درد من یکی بخوره دور و برم خیلی کمه.یکی که واقعا" سرش به تنش بیرزه.بیخیال این بهونه ها.نتونستم.باز هم افسون اون یه جفت قهوه ای گود رفته شدم.هم محمد کاراته کار و هم محمد فوتبالیست تیم سپاهان هم دیگه برام ارزشی نداشتند.هر دو رو رد کردم.............. حتی ازم نپرسید مگه میشه تو این مدت موبایل نداشته باشی؟انگار خودشم میدونست نباید بپرسه!!!!همونطور ک روز اول برخلاف خیلی ا پسرای دیگه نپرسید که قبلا با کسی بودی یا نه.الان چن وقتی هس که دوباره با همیم.نمیدونم اینبار عاقبت چی میشه.باورتون میشه اون تیر کشیدن قلبم که هدیه بعد جدایی بود دو روز بعد ا بین رفت.نه شما نمیفهمین.دست خودتون نی.نمیتونین درک کنین.باید مثل من عاشق بوده باشین تا بفهمین.احمق منظورم نی گفتم عاشق.میفهمین یعنی چی؟ یعنی علاقه شدید قلبی.یعنی تیر کشیدن قلبت بدون اون...............

و ما تصمیم گرفتیم عشق و بذاریم کنار و دوست داشتنو شروع کنیم........ تا خدا چی بخواد....... (چیکار کنم خو؟منه لعنتی مدلم همینه.به مرحوم پدربزرگم رفتم.اونم همینطوری بود.زود عاشق میشد زودم فارغ میشد.زود احساساتی زودم متنفر)

و در پایان ا دیالوگهای شخصیت مورد علاقم لنی استفاده میکنم که بسیار بازگو کننده حرف دل من هست مخصوصا" دیالوگ شماره ۴ ک جزوی ا شخصیت و روح منه.حقیقتا" دلم میخواد اونی ک ترک میکنه من باشم.فک کنم قبلا" گفته بودم که چه شخصیت کثیفی دارم.

اگر دفعه اول آدم شکست بخورد تازه می فهمد که بعدها با مردهای دیگری خواهد بود و این خیلی بد است .

 

میلیون ها و میلیاردها آدم توی این دنیا هستند و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند ، آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟

 

هیچ کس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده، عشق دوم ، عشق سوم ، اینها بی معنی است . فقط رفت و امد است . افت و خیز است . معاشرت می کنند و اسمش را می گذارند عشق.مث همون دو تا محمدا!!!!!

 

لنی من قول می دهم که اول تو مرا ترک کنی. تویی که مرا قال می گذاری.
قول می دهی ؟
با تمام قلبم.

از همین می ترسم . آدم به کسی یا چیزی عادت کند و ان وقت آن کس یا ان چیز قالش بگذارد . می فهمی چه می خواهم بگویم ؟

اگر رنگ قالب وبلاگ چشمتونو اذیت میکنه بهم بگین.آخه چشم منو انگار اذیت می کنه!

عشق و حال در سواحل بابلسر!!!!

 
 
 
 
 
سلام.اول ا همه مرسييييييييييي ا تموم كسايي ك من نبودم ولي اونا بودن.متاسفانه بعد اخرين پستم ك واسه ماه رمضون بود ديگه نتونستم يعني نشد ك پستي بذارم.ب دليلي ك بسيار دليل مباركيه و اونايي ك دوست واقعي!!!! هستن ميگن ايشاله هميشه ا اين دليلا وجود داشته باشه و هيچ وقت نياي تو وب.به دليل خوش گذروني بيش از حد.درست شنيديد ببخشيد خونديد.اين روزها ب شدت مشغول خوش گذروندن بودم.كلاس غواصي ميرم.بدن سازي ميرم.زبان ميرم.ويك اند هامو ب بهترين شكل ميگذرونم.الانم خدا بخواد قراره شنبه با مادر محترم براي ثبت نام پاراگلايدر برم.فك كنين من دارم يه پاراگلايدر وومن ميشم.من ك عين چيز ا ارتفاع ميترسم.حتما" عكسامو براتون ميذارم ك حسرت بخورين.خلاصه اينكه دوباره شروع ب خوش گذروني كردم و احتمالا دوباره قراره وزن مبارك بره اون بالاها.چون وزن بنده ب شدت ب خوش گذروني حساس و البته حسوده.دليل دوم اينكه اينترنت بنده ا همون تاريخ قطع شده و بخاطر خوش گذرونيهام يا ب قول برادر بسيجي ها ولگردي هام ديگه تايم واريز كردن مبلغ ناچيزشو! نداشتم و الان هم تخليه شده و بنده مجبور بودم ب بهونه ديد و بازديد و عمل مبارك صله رحم خونه اين و اون برم و بعد ي سلام و احوالپرسي ب بهونه چك كردن نمرات دانشگاه ك هيچ ربطي ب اين فصل نداشت ا اينترنتشون استفاده كنم و نظرات شما ها و بخونم و اشك شوق بريزم.باور بفرماييد كار سختي بود چون گاهي مجبور بودي ب كسايي رو بزنم ك هر5سال يكبار هم بهشون سر نميزدم ب نظر شما واريز كردن مبلغ اينترنت راحت تر بود يا اين حركت شنيع؟!!! همين الانشم خواهرزاده محترم كنارم نشسته و سعي ميكنه گوشه تاپمو ك جذب تنمه و ب زور تودستش بگيره و ميگه خاله تو روخدا برو ديگه.خودم تو اينترنت كار دارم.ميبينيد؟خوش گذروني در بعضي موارد نتيجه عكس ميده و بيشتر باعث خفت و خواري ميشه.مث وقتي ك برادرهاي گمنام ميخوان خوش بگذروننو باعث رسواييشون ميشه البته مورد من در اين حد هم حاد ني. راستشو بخواين ي وقتايي وقت هم داشتم اما تا ميخواستم كارت و بذارم تو ATM ب اين فك ميكرد خريدن و خوردن يك كيلو زيتون پرورده ك فيوريتم برام لذت بخش تر ا گذاشتن ي پست جديده.اين بود ك ب اين نتيجه رسيدم ك من كلا" شخصيت كثيفي دارم و ادماو فقط وقتي ك تنهام و بهشون نياز دارم ميخوام و ب محض اينكه خر محترم ا پل ب سلامت گذشت پشيزي هم براشون قائل نيستم و ب يك كيلو زيتون پرورده ميفروشمشون.مث حالا ك چون حالم خيلي عاليه دوستان محترم وبمو فراموش كردم.سعي كنيد تو هيچ زمينه اي بم اعتماد نكنين.ديدين ك............

 

مطلب بعدي اينكه دوستان و دشمنان عزيز بنده ب شدت خسته ا كامنت هاي خصوصي شدم.خواهش ميكنم اينقد اوت تيك خصوصي لعنتي و فشار ندين.بابا طرف كامنت ميذاره "عزيزم چ مطلب با حالي" بعد اينو خصوصي سند ميكنه.يا اصلا معلوم ني ننه باباش كي هه نه ادرسي ا وبش ميذاره ن اسمي اونوقت مياد كامنتشو خصوصي سند ميكنه.خب عزيزم تو هيچ اسمي ا خودت نميذاري ك ديگه كسي ك نميتونه بگه واي!اين كامنتو فلاني گذاشت ك خصوصي سندش ميكني.كامنت خصوصي يعني مثلا" من دنيا ميخوام با درج هويت براي مثلا" هايده كامنت بذارم ك كاملا" خصوصي و نميخوام كسي اين كامنتمو ببينه.خواهش ميكنم درك كنين معني اين خصوصيو.خصوصي يعني اتاق خواب!!! ببين ادمو مجبور ميكنين حرفايي ك نبايد بزنه و بزنه.استغفرا.....

خلاصه اينكه حسابي باكلاس شدم و ا بيپولي در اومدم!!!! امروزم ساعت 3 قراره بريم سمت بابلسر عيشق و حااال و خريد.راستي چن تا مطلب خوب نوشتم ك باهاشون وبمو اپ كنم ك متاسفانه الان لپ تاپم همرام ني.اما ب محض اينكه اينترنت خونه و اكتيو كردم با چند مطلب خوب اپ ميشم.چن تا نقد سينمايي هم خودم نوشتم ك بدم نمياد بخونيد و نظر بدين.اين پست كاملا" في البداهه(ببخشيد معادل فارسي اين كلمه مسخره عربي و بلد نيستم و حوصله هم ندارم تو گوگل سرچ كنم.هر وقت حالشو داشتم ويرايش ميكنم.ا تمام معلم هاي ادبيات فارسي اين مرز و بوم معذرت) بودو راستشو بخواين من تا پشت لپ تاپ خودمو در كمال ارامش نشينم نميتونم مطلبي و تايپ كنم اما الان تونستم پ مرسي خودم.در آخر واقعا""""" ممنوم ا تموم كسايي ك در نبودم بودن.قول ميدم اگه نبودين باشم.

در باب ماشین

ب نظر من ماشین در زندگی کسانی ک ان را دارند نقش بسیار اساسی را ایفا میکند.بنده ب شخصه اعتراف میکنم حاضرم ابرو و دوستان و حتی عشق خو را دو دستی تقدیم کنم  اما ماشینم را از دست ندهم.ماشین من یک ۲۰۶ سفید سرحال هست که اسمشو گذاشتم جالی.(جالی جامپر نام اسب وفادار لوک خوش شانس).جالی من در تمام غمها و خوشی ها وحتی استرسهای زندگیم(مثلا" تلاشت برای کمی زود تر رسیدن از یک سو و تماسهای مداوم پدر ک "بگو کجایی این وقت" ازسوی دیگر) با من بود .وقتی این قضیه برام ثابت شد ک کنار گذاشته شدم.و وقتی بیشتر ثابت شد ک دوستان از نزدیک و دور ب تقلا برای شروعی دوباره می افتادن(بابا طرف هرچی نباشه ماشین داره)داشتم میگفتم هیچگاه وجودش را انقدر احساس نکردم ک ناگهان و بدون هیچ توضیحی کنارگذاشته شدم.(اینو گفتم تا در ادامه بفهمید جالی در عمق چه فاجعه ای کنارم بود)در تمام تنهایی ها بامن بود.کمکم کرد از منطقم بیشتر استفاده کنم.اجازه داد عقده هایم را با فشردن پدال گازش بیشتر نشون بدم.من را به دورترین کافه شهر میرساند.اسفند امسال وقتی داشتم با مادرم اتاقم را مرتب میکردم میدیدم یه جای دارم کم میارم نمیتونم گلوم ریب میزنه میسوزه و از همه بدتر این غرور لعنتی ک اجازه نمی داد غم تو چشش تبدیل به اشک بشه تا دیگران بگن دیدی؟و نمیتوانستم (حتی تا همین حالا)هم اجازه بدم که مامان اینا بفهمن کنار گذاشته شدم و دیگه نیست و من با این همه ادعا اینجوری باسر رفتم تو کوزه سریع لباس تو دستو مینداختم پایین ب مامان میگفتم "یه کار خیلی مهم دارم"میپریدم تو جالی در حالی ک مامان اینا میگفتن (ما ک میدونیم باز داری میری عشقو حال و....)و یه نفس راحت میکشیدم و شیشه ها و میکشیدم پایین و  ب وحشتناکترین شکل ممکن جیییییییییییییغ میکشیدم اونم ا نوع بنفش.بعد که جیغام تموم شد این دیوونگی سیامک عباسی و(حیف ک هنو یاد نگرفتم چیزی واسه دانلود واستون بذارم) و مینداختم تو حلقشو این بنده خدا هی ریپیت میکرد:

چرا چشمای من خیسه    چرا عکساتو میبوسم

 مثل باغی ک خشکیده     دارم از ریشه میپوسم

 مث دیوونه ها گیجم       همش بیهوده میخندم

 2تا عاشق ک میبینم       سریع چشمامو میبندم

خودم داغم نمیفهمم       زمان راحت جلو میره

میخوام چیزی بگم اما        گلومو بغض میگیره

یعنی دیوونگی اینه         یعنی من دیگه دیوونم

چرا هرروز ساعتها        ب عکست خیره میمونم

 میخوام دیونه باشم تا         ب این دنیا بفهمونم

میون این همه عاقل         فقط من گیج و دیوونم

تواین روزای دلتنگی         دارم هر لحظه میبارم

 اخه دیوونگی چارست     واسه دردی ک من دارم

و اینجا ک یک اوج فرا محشر میگیره و با فریاد هر چه تمام تر میخونه :خودم داغم نمیفهمم، زمان راحت جلو میره ،میخوام چیزی بگم اما، گلومو بغض میگیره ، یعنی دیوونگی اینه ،یعنی من دیگه دیونم ،چرا هرروزساعتها ب عکست خیره میمونم .

و حالا با ارامشی هرچه تمامتر:

جواب این چراها رو، تویی ک خوب میدونی ، نمیتونم ازت رد شم تویی،  ک خوب میتونی . و من همون دختر خوب و شاد خونه حداقل واسه نیم ساعت میشدم و این جالی وفادار  اینچنین غرور منو جلوی خانواده و فامیل حفظ میکرد.و این البته تنها یکی از فواید ان ک البته فکر میکنم مهمترین فایدشم باشه بودو حالا ماجراهای لذت بردن و عشق و حال از این فلز وفادار پر خرج بماند.حداقلش اینه ک اگه واسش خرج میکنین میدونین هم بهتون سواری خوبی میده هم تا جان در نفس داره در کنار شماست.پس اگر شما هم دچار ناگواریهای وحشتناک عالم علاقه شدید(مورد من به شدت حاد بود بنا براین این نسخه رو هرکی جواب میده) بهتره همین الان این پیج و ببندین و ب اولین نمایشگاه این فلز وفادار سر بزنیدو یکیشو بخرین.جواب میده.ب جون شما.من ک جونم بهش بنده.راستی اگه شما هم از وفاداری های امثال جالی یا حتی بیوفایی ها"ک من بعید میدونم کلا" واسه وفاداری درست شده"خاطره یا نظری دارین حتما" کامنت بذارین.خوش میشم(توجه کنید منظورم خوشحال نیست) دوستای جالی و بشناسم ببینم اصلا" با کیا رفیق.......

 

وقتی درد زیر شکم عمیق تر از دردهای روحی می شود :

وقتی سکوت غمناک زیر شکم هم شکسته میشود........................

وقتی ب طرز یک طرفه ای رابطه یکطرفه سرشار از صداقت و پاکی عشق و عشق و عشق از بین رفت برای فراموش کردن لحظات خوش این رابطه دست ب هرکار میزنی.میری ب اونجاهایی ک با هم خاطره داشتین و خود را زجر کش میکنی تا زود تر با واقعیت روبه رو شی ک راحتتر بتوانی فراموشش کنی.مثال خودم.ب سراغ خز ترین کار ممکن رفتم و وبلاگ نویسی را اغاز کردم.با مطرح کردن لحظاتم با تو فقط زخم لعنتی استخوانهای روحم را عمیق تر میکردم و اینگونه بود ک رفتم سراغ مطالبی غیر از عشق و اونا و رو وبم گذاشتم.یه مدت گذشت باز درد استخوانهای روحم اغاز شد.تونستم خو را جمع کنم و بسراغ دانشگاهم رفتم و مدرک فوق را گرفتم و برای کارشناسی ثبت نام کردم.باز هم ارضا نشدم.لحظات خود را صادقانه و بدون هیچ پز روشنفکری با پک زدن میگذراندم.پس از مدتی دیدم شروع کردن یک کار میتونه اروم ترم کنه.من ک با بیپولی هایم کاملا کنار امده بودم ب سرکار رفتم.کار اسونی نبود.تو ک ی زمانی چند پرسنل داشتی حالا باید میرفتی در صف طولانی متقاضیان کار پشت در اتاق مدیریت مینشستی و هر لحظه خداخدا میکردی ک مبادا الان یکی ا منشیاتو ببینی ک اینجوری سر در گریبان تو را در حال انتظار کار میبیند.خلاصه اخر تونستم ب عنوان حسابدار درجایی مشغول شوم خوب بود ارومتر شدم دیگه اسمت اونقدرها مث گذشته عذابم نمیده.احساس کردم روابط جدید هم وقتش هست ک اغاز شود.تونستم این جراتو بدست بیارم ک اس ام اس هاتو پاک کنم تازه داشتم ارام میشدم ک.......

 برای دیدن ادامه این پست باید برین ادامه مطلب که البته بابت اینکه این پست کمی زیادی بی پرده نوشته شده و ممکنه خارج از جنبه بعضی هم وطنان باشه برای دیدن باقیش نیاز به رمز هست.بابت رمز خبرم کنین.اگر موافقت نکردم  ناراحت نشین.گفتم که.اول جنبه رو میسنجم:

ادامه نوشته

کاملا" خصوصی

دلم میخواهد بازگردی.دلم میخواهد بیایی پیشم.میخواهم باشی تا بهت بگم دلم میخواد عضو فیس بوک بشم بعد تو اخم کنی و من برم خونه و یواشکی برای خودم پیج درست کنم و تو هیچگاه نفهمی.

میخوام باشی تا تو سخت ترین شرایط  که با هم کلی دعوا کردیم اما آخر هفته رو فراموش نکنیم و آخر شب پنجشنبه زنگ بزنی و بگی فردا کجا بریم؟

میخوام باشی تا من تو ماشین دم از حقوق زنان بزنم و بگم فک نکن ا اون زنایی هستم که بتونی منو تو خونه حبس کنی من یک زن اجتماعی هستم و تو اهنگو تا اخر زیاد کنی و دستم و بگیری و بگی من یکی دل ندارم تو کار  کنی تو باید فقط عشقو حال کنی

میخوام باشی تا ماشینمو  که الان کثافت گرفتتش ببری کارواش

میخوام باشی تا لنت ترمز  جالی (ماشینمو)و  عوض کنی

میخوام باشی تا تولدام و حتی بعد دو سال حسابی سورپرایزم کنی

میخوام باشی تا از حرف زدنهای زیادو وراجی های وحشتناکم که جزوی از ذاتم هست کلافه نشی

میخوام باشی تا وقتی برات تکست زدم سه ساعت بعد جواب ندی

میخوام باشی تا وقتی کم حرف میزنم بگی چی شد.؟لوس نشو بگو دیگه

میخوام باشی  تا وقتی بت میگم ............... میخوام  بگی چشششششششششم

میخوام باشی تا وقتی یکی بم چپ نگاه کرد با اعتماد بنفس بزنم تو دهنش

میخوام باشی تا وقتی میریم رستوران منو ببری تو پرط ترین قسمتش که جلوم فقط یه دیواره بنشونیو من ناراحت شمو بگم دیگه حوصله حساسیتهاتو ندارم

میخوام باشی تا هرروز بری تو این باکس گوشیم و بگم بس کن دیگه حالم داره ا فضولیات بهم میخوره .پارانویا

میخوام باشی تا سالگرد آشناییمون یادت بره و من چندین روز باهات قهر کنم

میخوام باشی تا وقتی برات کلاس میذارم  یا بهت بی توجهی میکنم فقط صبوری کنی

میخوام باشی تا اجازه بدی فقط وقتی خودمم و خودت سیگار بکشم

میخوام باشی تا اگه یه وقت تا دیروقت بیرون بودی سرت فریاد بزنم هر چی تو دهنم بهم بگی بعد قهر کنم و تو باز بگی ببخشی دیگه تکرار نمیشه

میخوام باشی تا همیشه حق با من باشه

میخوام باشی تا وقتی بغض کردم بهم ثابت کنی که حاضری تو یک شب اندازه نیم میلیون خرج کنی تا آرومم کنی(آین کارو کرد)

میخوام باشی حتی اگر مث گذشته نباشی

میخوام باشی تا باشم

میخوام باشی تا ببینی چطور بغض میکنمو کسی حتی نگاهمم نمیکنه

ولی نموندی .رفتی تا بشکنم.و من تموم سعیمو میکنم که نفرت و تمرین کنم.من خیلی خواستم تو نخواستی و الکی میگفتی تویی که نمیخوای.دیدمت.گفته بودی بعد تو ریش میذارم و همه چیزمو میفروشم و میرم تو کلبه مهدی زندگی میکنم.اما سه تیغه کرده بودی و کلی تپل شدی.و البته اصلا" برام مهم نیست.فقط افتضاح قضیه اینجاست که هرکیو که به پستم میخوره و با تو مقایسه میکنم و طرف روانی میشه و میگه خانم غلط کردم.چرا هنو نتونستن شبیه تو پیدانکردم؟ این عادت لعنتی با من چه ها که نکرد.میخوام گورتو برای همیشه گم کنی میفهمی؟ میخوام برای همیشه ا مغزم گمشی بیرون.من اینکا رو میکنم مطمئئئئئئئئئئئئئئنم.

استفراغ روحی

جملات این سطر و بعد از جملات سطور پایین نوشتم.فقط خواستم بگم نخواستم خودمو معرفی کنم.یه کم حرف بود.کمی تخلیه در عصر جمعه.

مدتی که به بی حالی رسیدم.به نقطه صفر.حوصله هر چیزیو دارم غیر از دانشگاه.در عین حال عاشق همین درسم. نمیدونم چیکار کنم.نمیدونم چطور میتونم بلند شم.انگار یهو پرط شدم.مث یه سیگار زیر یه کفش به اعماق یه اسفالت سفت بی انعطاف فشرده شدم.دارم چرط میگم.چیزی که سفت که اصلا" انعطافی نداره که بخواد عمقی داشته باشه.یکهو هویتمو ا دست دادم.هیچکی دیگه من و نمیشناسه. به جا نمیاره.نمیدونه من دنیام.بعضی که دور ترند تا میبینند فکر میکنند ۲-۳ تا بچه پس انداختم که اینقدر سرم پایین.دیگه از اون همه جاه طلبی و غرور خبری نیست.منم و من.در عرض دوسال (فقط و فقط با تکیه به همون روح بلند پرواز و قوی که هر کسی که مخالف اهدافش بود و به هر قیمتی که میخواست باشه پس میزد)به همه چیزی که میبایست و حتی بیشتر تو سن ۲۲ سالگی رسیدم.ماشین خریدم.(کاملا" ا پول خودم) شرکتی که توش کار میکردم و ورشکست شده بود تو زمینه تبلیغات بود خودم به تنهایی رفتم اداره ارشاد کاراشو انجام دادم  شرکتم و به ثبت رسوندم.خنده داره که سن تمام پرسنل مرد و زنم(۶ نفر) از من کم تر بود.حتی وقتی به اداره کاریابی سپردم برام نیرو بفرسته دوستان زمان دبیرستانم به پستم خوردن(شهر زندگی من مث اکثر شهرهای ایران کوچک و در ۹۰٪مواقع افراد برای بار دوم و بلکه چندم هم همدیگر را میبینند) سونیا در قالب گرافیست و رویا بازاریاب.تازه داشتم جون میگرفتم داشتم حاصل زحمات نوجوونیمو تو اوج جوونی میدیم.مسافرتهامو خریدام شروع شده بود.شده بودم مرجعی برای نشان دادن راه موفقیت(در جمع دوستان و اشنایان)نمیدونم شاید خیلی مغرور شدم شاید یادم رفت خدا اون بالاست من که چیزی از غرور کاذب یادم نی اما شاید داشتم و یادم نی.شاید چشم خوردم شاید فکر کردم زیادی قویم داشتم زیادی دهن کجی میکردم داشتم زیادی میگفتم گور بابای همه هرکی خواست همین جوری بپذیرتم اگه نخواست هرررررری.نمیدونم شاید هم اصلا" اینها نبود بخدا هیچ کدوم از اینها نبود اما خبر نداشتم هر آدمی هرچند سرسخت یه جایی مشتش وا میشه.یه جایی روحیه شکننده و زنونت رو میشه.یه جایی زن میشی.ظریف میشی.میخوای تکیه کنی نمیخوای دیگه خودت قوی باشی .بهتره بگم میخوای یه زن مث خیلیهای دیگه باشی.نمیخوای هدیه تهرانی باشی نمیخوای شخصیت زن فیلم آنی هال باشی میخوای عشوه بیای میخوای الکی خودتو ناتوان جلوه بدی بگی زورم نمیرسه نمیتونم خطر داره میخوای خودت نباشی بگی نمیدونم نمیتونم از من خارج همین جمله هایی که غریزه ی میل به وابسته بودنو ضعیف بودنتو (قبول کنید ۹۷٪ زنان میل به ضعیف نشون دادن خود دارند)ارضا میکنه و شاید یکی این وسط میخواست بهم بگه در عرض ۱۲ ماه میکوبم رو یه آسفالت سفت.هم تو رو هم غرور و شخصیتتو هم موقعیتتو.و بهت نشون میدم که تو هم مث خیلیها که سرزنششون میکری و حالشو نمیفهمیدی یه جایی یه جوری به خاطر یکی ا همه چیز خودت میگذری.از شرکتت،از موقعیتهات،از خونوادت،منزلت و شانت،و از همه مهم تر غرور و خودت.بعله خودت.خود خودت.

مدتهاست که خودم نیستم.فک کنم یکسال باشه.چون یکسال و نیم طول کشید و من تونستم ۶ ماه اول خودمو حفظ کنم.منم و از دست ندم.نذارم من من تغییر کنه.اما حالا.......................

حال پارسال تا امسال من قابل قیاس نیست.پارسال من خانم رعوف بودم که شرکتش در عرض شش ماه آنچنان ترکوند که رئیس ارشاد احضارم کرد که زیادی تو چشمین.تو آگهی نامه هاتون چرا از جمله(زیادی عاقل بودن کار عاقلانه ای نیست)استفاده کردین؟داد همکارا دواومده.زیر ذره بینین.و حتی یکبار به یمن زیرآب زنی همکاران اخطار رفتم.

اما حالا .......... ۶ ماه و نیم که شرکتم و رها کردم.چند ماه اول هنو یکسره مشتریا و همکارا سراغم بودن اما کم کم اونا هم رفتن.بعد یه مدت هم اون.من الان هیچی ندارم.امتحان کارشناسیمو نتونستم بدم.نمیدونم کمر خم شدمو چطور میتونم دوباره صاف کنم تا بتونم شرکتم و دوباره شروع کنم.نمیدونم کجام .راحت بگم از من فقط نگاه های سرزنش بار اطرافیان و بی پولی و شکست و جالی(ماشینم)و کمی غرور مونده و کلی حرف که هنوز جرات زده شدن ندارن.